-آموخته ام : بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
ـ آموخته ام : که مرد بزرگ به خود سخت می گیرد و مرد کوچک به دیگران
ـ آموخته ام : که دانش خود را به دیگران آموزش دهم و دانش دیگران را بیاموزم بنابراین علم خود را انفاق کرده ام و آنچه را نمی دانم آموخته ام.
ـ آموخته ام : پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم. آموخته ام : همیشه فردی خوش بین باقی بمانم. چرا که زندگی و موهبت های آنرا دوست دارم.
ـ آموخته ام : اگرچه از هر چیزی بهترینش را ندارم، ولی از هر چیز که دارم بهترین استفاده را می کنم.
ـ آموخته ام : لبخند ارزان ترین راهی است ک می توان با آن نگاه را وسعت بخشید.
ـ آموخته ام : آنچه امروز در دست دارم، ممکن است آرزوی فرداهایم باشد.
ـ آموخته ام : زندگی مثل یک نقاشی است، با این تفاوت که در آن از پاک کردن خبری نیست.
ـ آموخته ام : که هیچ روزی از امروز با ارزش تر نیست.
زیاد می خورند.زیادمی خندند .زیادغضب مکنند . زیاد حرف میزنند.کم راضی می شوند . اگربدی کنند معذرت خواهی نمی کنند. معذرت خواهی راقبول نمی کنند.وقت عبادت کسل هستند. درمعصیت شجاعند .آرزوهای طول دراز دارند. مرگشان نزدیک. اهل محاسبه نفس نیستند.خیرشان به کسی نمی رسد. خوف ندارند. و...
همیشه می شه برگشت ... البته اگه پلی باشه برای بازگشت....
می ترسم...
می ترسم پل های پشت سرم را خراب کرده باشم.
می ترسم راهی برای برگشت نداشته باشم.
می ترسم از اشتباهاتم.
می ترسم که مرا پایین بکشند در اوج تباهی و سیاهی.
می ترسم از دور شدن.
می ترسم از گم شدن.
می ترسم از خراب بودن پلم.
اما صدایی می آید .
انگار از درونم.
از قلبم.
و به من امید اییستادگی می دهد.
صدایی می گوید امید داشته باش ... من کنارت هستم.
برای همیشه ...
کافیست بخواهی.
خدایا می خواهم بهت نزدیک شوم.
کمکم می کنی؟
.
.
.
حضور پاییز را حس می کنی ...
پاییزو برگ های خشک و رنگیم.
پاییزو صدای خش خش برگ ها.
پاییزو باران..
و من پاییز را دوست دارم به واسته ی همین برگ هایی که زیر پا خش خش می کنند...
+در خیابان های شهر قدم می زدم.
نگاهم افتاد به آسمان.
نمی دانم چرا ، اما هر وقت به آسمان نگاه می کنم بیشتر ابرها توجهم را جلب می کنند.
ابر هایی که هر یک به شکلی هستند.
متفاوت از دیگری.
و خورشیدی که گاه گم می شود در میان ابرها.
و چه بسیار هستند آفریده های خدا.
چه در آسمان و چه در زمین.
کمی نگاه کن.
همه جا پر است از مهربانی و لطف خدا.
و چه بداست که بعضی هایمان این قدر گله مندیم.
این قدر ناسپاسیم.
این قدر قدرنشناس.
چرا همیشه به دنبال چیز های بزرگ می گردیم برای معجزه.
گاه کوچک ترین چیز معجزه است.
کافیست خوب دقت کنی.
و گاه با چشم نمی توان دید بلکه باید با چشم دل دید.
باید با قلبت احساسش کنی.